ما زنده به آنیم که آرام نگیریم 

 

خسته بودم ، حوصله ی اینو که بخوام امروز کاری انجام بدمو نداشتم ، برای همین تصمیم داشتم امروزو کامل تو تخت بمونم و بخوابم 

تا اینکه ساعت ۱۰ با صدای اینکه بلند شو ، تلفن کارت داره از خواب پریدم

اصلا نفهمیدم کجام و چطوری از جام بلند شدم ، اصلا خوابم یا بیدار.  فقط رفتم سمت تلفن و گفتم : بله ؟ 

صدا اومد که : طلبیده که بری .

همین یه جمله کافی بود تا بفهمم خواب نیستم ، ۶ ماه رفتم دنبالش و نشد ، تو یه روز خودش همه چی و درست کرد که تو محرم برم مشهد .

خوبه که یه همچین اتفاقهایی داره میوفته . 

چند روز پیش گفتم نا امیدم 

دیروز از امید و متولد شدن حرف زدم

و امروز . 

الهی که همه بخواین و بشه . 

اگه نشد ، اگه خود اصلی کاری بخواد ، اتفاق میوفته .

هفته ی دیگه عازمم؛ 

ولی انقدر حالم عجیب بود که نتونستم نگم .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مرکز مشاوره و خدمات مامایی مادرانه Shelley ثبت شرکت tamirkar-pakeyj درمان قطعی بواسیر بزرگترین وبلاگ آموزش شنا نشـر دیجیتـال روياي عشق مهدی قاسمی