شب سوم محرم
( این پست بخاطر ذوق زیادی که دارم عکس زیاد داره )
توی ماشین بودم که یه پست جدید تو بلاگ گذاشتم ،
گوشیو خاموش کردم و گذاشتم تو کیفم
- اینجا رو ببین
+ . چی ؟
- شعبه ی فلان فروشگاه بود
اصلا نمیفهمیدم چی میگه ، یه حس بیتابی داشتم که برام شیرین بود .
از ماشین پیاده شدم ، یک صف طولانی از ادم هایی که
منتظر بودند سوار ماشین بشن تا ماشین ببرتشون دم حرم .
مگه میتونستم صبر کنم ؟ مگه میتونستم منتظر بشم دیگه ؟
گفتم : نمیتونم صبر کنم ، پیاده میرم دم حرم اقا
شروع کردم راه رفتن
دیدم ، بلاخره دیدمش ، بلاخره گنبدشو دیدم ، بلاخره امام مهربونیا رو دیدم .
بلاخره بعد این همه سال تونستم بیام پابوس اقا ،فقط تو اون لحظه گوشیمو اوردم
بالا و از زیباترین لحظه ی عمرم عکس گرفتم
شروع کردم دنبال گنبد گشتن ، هر کی که سر راهم رسید پرسیدم که باید کجا برم ؟
که نکنه یه وقت دیر برسم .
وسط شلوغیای اون وسط ، وسط اون همه ادم های مختلف
با رنگ های مختلف ، زبان های مختلف ، کشور های مختلف .
همه اومده بودن که سر تعظیم فرو بیارن برا امام خوبیا .
نشستم یه گوشه و نگاش کردم .
نگاش کردم
نگاش کردم .
( در رابطه با پست قبلی ، حرفاتونو تا جایی که اینترنت یاری کرد رسوندم ، تو دعای دست جمعی هم اسم اونایی که بود و نبود و گفتم ، اما روزهای اینده هم میرم و بازم اسماتون و حرفاتونو میگم پس اگر کسی جاموند بیاد ، اونایی هم که عکساشونو نتونستم بگیرم حتما میگیرم و براشون میفرستم ، ان شا الله همه مشکلاتامون حل شه . ممنونم که به من اعتماد کردین برای وسیله ی زدن حرفاتون ، اجرتون با امام حسین و امام مهربونیا )
یا علی
درباره این سایت